سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دنیای مخفی!

تایفون

تایفون (Typhon)

در داستان‌های اسطوره‌ای یونان از تایفون به عنوان مرگبارترین و کشنده‌ترین هیولا نام برده می‌شود که نمادی از نیروهای آتشفشانی بود.

طبق داستان‌ها، این موجود افسانه ای بالاتنه‌ای شبیه انسان داشت که ارتفاع آن به ستارگان آسمان می‌رسید و دو دست او توانایی لمس شرق و غرب جهان را داشتند.

همچنین از روی گردن تایفون صدها اژدها بیرون می‌آمد


ملت عشق

راه رسیدن به حقیقت از قلب تو مگذرد،نه از عقلت.اول به دنبال چیزی برو که قلبت میگوید:نه آنچه عقلت میخواهدبرای رو به رو شدن با نفست،به چالش کشیدن و نهایتا غلبه بر آن از قلبت کمک بگیر بدان که شناخت خود تورا به شناخت پروردگارت رهنمود میکند.

قوانین ملت عشق

الیف شافاک


ناجی عشق

در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی

احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند.

 

اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت

تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست.

 

“ثروت، مرا هم با خود می بری؟” 

 

ثروت جواب داد:

 

“نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم.”

 

عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.

“غرور لطفاً به من کمک کن.”

 

“نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.”

 

پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد.

“غم لطفاً مرا با خود ببر.”

“آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.”

 

شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غدق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.

ناگهان صدایی شنید:

 

” بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم.”

صدای یک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامیکه به خشکی رسیدند

 

ناجی به راه خود رفت.

 

عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:

” چه کسی به من کمک کرد؟”

 

دانش جواب داد: “او زمان بود.”

“زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟”

 

دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد که:

“چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند.”


شکست

شکست خوردن چیزیه که ما همیشه تو زندگیمون با اون رو به رو بودیم، اما سوال اینجاست.

آیا شکست خوردن به این معناست که داریم یاد میگیریم؟

یا به این معناست که خوب یاد نمیگیریم؟

به نظر من فرقی نداره کدومشون باشه، مهم اینه ما چی میخوایم بعضی از وقتا به دنبال راهی برای شکست خوردنیم! و مدام دنبال اشتباهاتمون میگردیم و انقدر میگردیم تا کاملا همه چیز رو نابود کنیم.

این بستگی به ما داره پیروزی و شکست هامون رو چطور ببینیم، به نظر من بعضی نرسیدن ها، بعضی نشد ها. این ها پیروزی هستن.

چیز هایی که الان قابل درک کردن نیستن، باید زمان زیادی بگذره تا متوجه بشیم سخت ترین شکست ها هم پیروزی های خودمانیی داشتن، درس هایی گرفتیم. باعث شده بیشتر بجنگیم، بیشتر یاد بگیریم.

پس نباید ازشون خجالت زده بشیم، نباید مارو از حرکت نگه دارن، و مهم تر! نباید فراموششون کنیم. باید جز به جز به یاد بسپاریم. که اشتباه کار کجا بود؟

همه چیز بستگی به عینکی داره که میزنیم و باهاش دنیامون رو نگاه میکنیم!


خدایا؟!

سقف  خانه ی ما سوراخ است !

ولی درعوض مناره های مسجد سربه فلک کشیده است ...

همسایه مان هرساله ب مکه میرود میگوید خدا طلبیده است ...

خدا... خسته نمیشوی از قیافه تکراریش؟ 

دوستانت چه قیافه ای دارند؟

ریش... تسبیح ... سجاده؟

بااسمت چه احترام دارند!

اگر دوست بی ریش و تسبیح قبول میکنی 

ماهم  هستیم ...

اینجا میگویند برو دعایت را به فلانی بگو پیش خدا آبرو دارد شاید دعایت پذیرفته شود...

خدایا نگو که پارتی بازی به عرش هم رسیده است 

من به این جماعت دیوانه کافرشده ام!

فقط تو را میشناسم و بس ...

حسین پناهی