سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دنیای مخفی!

مگه بدتر از اینم میشه ؟

جک داشت به این فکر میکرد که: مگه بدتر از اینم میشه؟ 

   یک پیرمرد در حالی که لنگ لنگان از کنارش میگذشت گفت: آره. میشه!

   با شنیدن جواب پیرمرد به افکار جک او یکدفعه بالا پرید و با صدایی که از ترس میلرزید گفت: چی؟

   پیرمرد در حالی که از زیر لباس بلندش تنها یک لبخند مشخص بود گفت: آره بدتر از اخراج شدن از مدرسه حمل کردن جسد پسرهاییه که به دست اون موجود وحشی ته کوچه به قتل میرسن...

   جک ادامه حرف او را گوش نداد و پا به فرار گذاشت. در همین حال پیرمرد حرفش را کامل کرد:

یا با چنگال های لوسیفر که در سطل آشغال های سرکوچه وول میخورد تکه پاره میشن!